مهراب امیری
تقدیم به روح پاك استاد و پدر فرزانهام مهندس بهپور
هیچگاه باور نمیكردم كه زمین توانایی دربرگرفتن این حجم از انسانیت را در خود داشته باشد. هیچگاه گمان نمیكردم حجابی بتواند این روح بزرگ را از حركت بازدارد. نمیدانستم كه این خاك بیشرم، بیهیچ واهمهای آمادة ربودن چنین گوهری است. شاید زمین دیگر تحمل نگهداشتن چنین بزرگمردی را نداشت. و شاید روح والایش دیگر قادر به زیستن در میان اینهمه زشتی و پلشتی نبود. به واقع آنهمه صفات پاك چگونه میتوانست در وجود یك انسان متجلی شود. آرام و باوقار، گرم و مهربان، صبور و بیادعا، او یك كوه دانش بود، عاشق و وارسته. آری تنها عشق میتوانست عمر پرتلاشش را توجیه كند. عمری كه بیش از نیمی از آن صرف آموزش اندیشههایش به جوانان این مرز و بوم شد. در بدترین شرایط جوی و در دورترین نقاط فارس پروژههای بزرگ عمرانی را تنها به عشق وطنش ساماندهی میكرد و دشوارترین مشكلات را با آغوش باز پذیرا بود.
شاید اگر كمتر به خود سخت میگرفت هنوز به خوابی آرام و ابدی فرونرفته بود. اما او اینهمه رنج را بر خود هموار كرد تا خویشتن را جاوید سازد. او اینهمه مصائب را به جان خرید تا با رفتنش هزاران چشم را اشكبار كند. خدایا نمیدانم چرا چنین انسانهایی را كه تمام شرف زمین به بوسیدن قدمهای آنهاست به دست مرگ میسپاری؟ خدایا تو میدانی كه اگر انسان را سزاوار جانشینی خود بر روی زمین ساختهای به واسطة انسانهایی چون بهپور است. پس چرا باید این جهان از موهبت حضور آنها محروم باشد؟ نمیدانم اندوه خود را با كدام كلام فریاد بزنم. نمیدانم دیگر چگونه میتوانم از انتهای راهرو بخش عبور كنم و اتاق ۳۰۳ را ببینم، خالی و محزون. باور نمیكنم كه دیگر كسی به صدای در زدن من پاسخ نمیدهد هنگامی كه میخواهم با كوهی از اندوه و مشكلات وارد شوم و آرام و آسوده، با قلبی پرامید از اتاق خارج گردم. نمیدانم در غم از دست دادنش چه كسی از همه اندوهگینتر است: همسر وفادار و بزرگوارش، فرزندان برومندش، دانشجویان و همكارانش، نگهبانهای دانشكدة مهندسی، و یا شمعدانیهای اتاق ۳۰۳. آری به راستی نمیدانم. هیچگاه باور نمیكنم كه او از بین ما رفته باشد. من ایمان دارم كه او هنوز زنده است، زنده و جاوید، برای همیشه و تا ابد.
روحی چنین بزرگ با آن همه قداست و پاكی همواره زنده است. و هرسپیدهدمی با یاد او این حدیث را تكرار میكنیم:
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق | ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما |
ما در پیاله عكس رخ یار دیدهایم | ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |