شهرام رستی
سرو شیراز بهپور یگانهی زمان ما رفت لبخند و صفا از آشیان ما رفت در شرح فراق هرچه گوییم کم است وقتی که خبر رسید جان ما رفت لطف تو بهجاست در گلستان هرچند برگ و گل و سرو و باغبان ما رفت افسوس چهقدر لحظهها زود گذشت اینقدر بهار از خزان ما رفت دیدیم [...]
ادامهی مطلب Read Moreمهدی رحیمی
صدای آه آهکها، نگاه سازه فولادی است حواس این قفسبازان پیِ پایان آزادی است نصیب ماسه و سیمان، حصار قیر و گونی شد بلوک سقف سیمانی و جنس ماسهها بادی است در این انبوه تیرآهن دلی عاشق نمیبینم خرابآباد دل تنها پی عمران و آبادی است برای مهرورزیدن حساب تازهای وا کن که راه و [...]
ادامهی مطلب Read Moreآزاده بهپور
قد سرو و چنین قامت، زمین را گو مروت کن که دیگر اینچنین مردی، کجا بینی به دورانها دلش پر مهر و لب خندان، کمالی در خور انسان چو کوهی استوار است او به طوفانها، به زندانها سخاوت را و پاکی را، چه سان دیگر بیاموزم بگو نام و نشاناش را، کسی چون او به [...]
ادامهی مطلب Read Moreزینب محمدی
آسمان مادر فکر تو بود زمین گسترهی عشق به یاران، خدمتی کردی تو، که بسازد تا کجاهای کجاها ویران بسازد تا کسانی و کسانی حیران دست تو برد مرا به باغ دلتنگی یاد، فکر تو سبز و سزاوار دلت عشق، سرمایهی دیرین خودت و بهارست حالا و تو اینجایی و من از رحمت گستردهی او [...]
ادامهی مطلب Read Moreدرنوش ذنوبی
عجب سیری است مفهوم زمانه پر است از رمز و راز ماهرانه به یکجا عشق و حال و غفلتی محض به سمتی درد و رنج بیکرانه منم آن جسم مانده بین دیوار غمم، پرواز سبز عالمانه دلم زخمی است از زخمی دو ساله سرم سرگرم دردی محرمانه تنم در کام مرگی نیمهکاره به برزخ میبرندم [...]
ادامهی مطلب Read Moreمهدی حیدری
و گاهی زمین هم ستم میکند شب تیرهرو را علم میکند در انبوه اندوه این بیکسی تو را هم از این خانه کم میکند شمار غم جانگداز مرا چه آسودهدل بیرقم میکند چرا قلب مینودلان را شکست چرا سینه را زیر و بم میکند نه باور ندارم بگو خواب بود سرش را چرا لاله خم [...]
ادامهی مطلب Read Moreمهراب امیری
ای رهنمای من ای مهربانترین دلیل وجود هنوزهی انسان به روی خاک ای بهترین سلام روزی هزاربار در حسرت دوبارهی یک نگاه تو از عمق جان من چنین میرسد ندا ای کاش تمامی شیبها پایدار بود ای کاش زمین یک پی گستردهی بزرگ داشت محکم و قطور روی یک خاک استوار با توان باربری تمام [...]
ادامهی مطلب Read Moreکرامت تفنگدار
هزار چلچله در چشم شب چراغ گرفتند هزار شاپرك از باغ اشتقاق گرفتند هزار شاعر منظومهی «تضاد» سرودند هزار شاعر دنبالهی «طباق» گرفتند هزار مرد – كه نامرد – در شبی همه دلگير زخواب دست سياوشدلان سراغ گرفتند به چشم سوختگان خواب اضطراب نشاندند ز دست تبزدگان شور اشتياق گرفتند چه جامههای مقدس كه در [...]
ادامهی مطلب Read Moreنرگس ریاحی
در بیكران آسمانها همانجا كه در نگاه پرستوهای مهاجر خورشیدی میدرخشد آری در فراسوی تمام افقها آن روزها را میجویم كلاسی كه تو معلمم بودی و من دانشجو تو عشق میآموختی و من … روزها چه زود میگذرد و چهقدر آسان انسانیتها را میدزدند دیگر تو نیستی و كلاس خالی مانده است ولی خوب میدانم [...]
ادامهی مطلب Read Moreکرامت تفنگدار
مردی در اینجا خفته با یك باغ لبخند مردی كه جاری بود در قلبش خداوند مردی كه با لطفِ علی از حق همیگفت حتی زمانی كز ستم افتاد در بند در او گذشت و صبر با سازندگی بود شالودهها میساخت مانند دماوند چشمش ز برق مهربانی میدرخشید پیوسته جانش با محبت داشت پیوند با یار [...]
ادامهی مطلب Read Moreف. دانش
ای یارِ در هوای خوش و خواب زندگی من بودم و تو بودی و اسباب زندگی در عین بیتكلفی، از قید هرچه رنگ وارسته از سقوط به غرقاب زندگی میگفتمت: «علی! مگر این عاشقانه نیست مینویی بلند به سیماب زندگی؟» میگفتیام هماره: من و تو مسافریم در لحظهی همیشگی و ناب زندگی باید رویم تا [...]
ادامهی مطلب Read Moreف. دانش
رفتنات را ای رفیق، ای یار، باور كردهام چشمهای خسته را بیگانه با در كردهام رنج سخت دل بریدن، قصة بیهمدمی بیكرانی درد را یكساله از بر كردهام خانه بیبرگشتن تو، چشم اشكآلود من بر سر پژمردگی تمرین آخر كردهام با توام همواره بر سر بود تاج سروری حال در سوگ تو سربند عزا سركردهام [...]
ادامهی مطلب Read Moreنیره دانشپژوه
نام تو … یادواره بگو تو را چه بنامم؟ بگو تو را چه بنامم؟ قدیس من! لقاح مطهر! مسیح مقدس! نجیب، شریف، بزگوار … نامت ستارهای است سعد در آسمان طالع مینو نام تو، اسطورهی همیشگی یار و یاوریست نامت علیست شاید كه خسته از زمانهی بدخو رفتی، اما تو زندهای تو هیچگاه نمیمیری طنین [...]
ادامهی مطلب Read Moreکرامت تفنگدار
تكیده و غمگین بی تكیهگاه عشق و خار خنجری در گلو چنان كه آهِ سیاهِ حنجرهی زخمیام خراش خونآلود فریادیست كه خوابِ خاموشِ خفتگانِ خاك را پریشان میكند آی! رفیق همیشهی تنهایی شبهای من در سالهای سخت بیهمزبانی! هنوز وقت آن نبود كه بر زورق مرگ بنشینی و از مرز شیدایی و فراموشی این گونه [...]
ادامهی مطلب Read Moreابوالقاسم عزیزی
افسوس كه ياران و عزيزان همه رفتند اهل ادب و دانش و عرفان همه رفتند ديگر سخن از علم و ادب بازنگوييد كان قوم سخنسنج سخندان همه رفتند ديگر اثر دانش و تعليم نجوييد كان پاك دبيران ز دبستان همه رفتند آن قافلة دانش و حكمت ز پي هم چون برق گذشتند و شتابان همه [...]
ادامهی مطلب Read Moreمنوچهر دانشپژوه
به مناسبت چهلمین روز درگذشت برادر عالیقدرم مهندس لطفعلی بهپور بر خفتن دو چشم تو چشم جهان گریست بر جسم همچو جان تو هر جسم و جان گریست سر روانِ تو، نه به هر گلشن است و باغ «مینو» بدین سرای و به جنت «جنان» گریست آن مهربان پدر كه از سر عالم گذشته بود [...]
ادامهی مطلب Read Moreمهراب امیری
آخرین كلاس چه خاطرهانگیز شد این شنبههای آخر حضور ما یك هفته، ما منتظر سر كلاس با هیچ دغدغه، بیهیچ دلهره، بیذرهای هراس این عادتی شده بود دیگر برای ما كه هرشنبهای، دو دقیقه مانده به ساعت چهار تو میآیی با آن لباسهای اتوكرده و تمیز آرام و باوقار و با یك مكث دلنشین شروع [...]
ادامهی مطلب Read Moreمنوچهر دانشپژوه
در سوگ درگذشت برادر بیهمتایم مهندس لطفعلی بهپور ای نور چشم اهل نظر، رفتی از نظر رسم تو این نبود كه تنها روی سفر تو سرو قامتِ گلزار علم و خوی سروی كه دیده همچو تو با رنگ و بوی و بر؟ مانند شمع، جلوهگر بزم اهل فضل چون شمعِ جمع، سوخته از پای تا [...]
ادامهی مطلب Read More